نویسنده: فرج‌الله میرعرب

 

اهل بیت (علیه‌السلام) به تمام مفاهیم و معانی قرآن آگاه هستند؛ (1) این آگاهی به کتاب الهی، وظیفه‌ی هدایت انسان‌ها به شناخت حقیقی قرآن و مفاهیم آن بر عهده آنان گذاشته است؛ از این رو امام باقر (علیه‌السلام) از مردم دعوت می‌کنند که هرگاه به تفسیر قرآن نیاز داشتند به اهل بیت (علیهم‌السلام) رجوع کنند. (2)
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که نخستین مفسر قرآن کریم است، (3) با تربیت مفسران گران‌قدری چون امام علی (علیه‌السلام) راه را برای تداوم مراجعه به قرآن و تفسیر آن باز کرد. در تداوم همان مسیر، اهل بیت (علیهم‌السلام) در ترویج و گسترش فرهنگ قرآنی به ویژه تفسیر قرآن کریم، تلاش گسترده‌ای کرده‌اند. علی (علیه‌السلام) در جایگاه یک شاگرد ویژه که تمام مسائل وحی و شریعت را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آموخته بود، خود به تربیت مفسران پرداخت.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق ابن عباس دعا کرد: «اللهم فقهه فی الدین و علمّه التأویل» (4) و علی (علیه‌السلام) به تعلیم او همت گمارد؛ چنان که خود گفته: «تمام آنچه را از تفسیر فراگرفتم، از علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) است». (5)
این شیوه در سلسله‌ی اهل بیت (علیهم‌السلام) ادامه یافت. اهل بیت (علیهم‌السلام) به افاضه‌ی علوم و گسترش فرهنگ قرآنی پرداختند تا جایی که حتی حضرت زینب (علیها السلام) به بانوان عصر خود قرآن و تفسیر می‌آموخت.
مرور بخشی از روایات، روش آموزشی اهل بیت (علیهم‌السلام) را به خوبی نشان می‌دهد. عبدالاعلی درباره‌ی امام صادق (علیه‌السلام) گفته: «لغزیدم (زمین خوردم) و ناخنم کنده شد، پس بر آن دوا گذاشتم. ندانستم برای وضو چه کنم». امام فرمود: «یعرف هذا و أشباهه من کتاب الله عزو جل "مَا جَعَلَ عَلَیکُم فِی الدِّینِ مِن حَرَجٍ" (6) امسح علیه»: (7) این مورد و مانند آن از کتاب خدا فهمیده می‌شود [آنجا که می‌فرماید] «در دین بر شما سختی تحمل ناپذیر قرار نداده است» بر همان [پوشش روی دوا] مسح کن.
حضرت به جای بیان حکم، راه استنباط حکم شرعی از آیه را آموزش داد و قاعده‌ی کلی «لا حرج» را ارائه کرد.
در نمونه‌ای دیگر زراره و محمدبن مسلم از امام باقر (علیه‌السلام) درباره‌ی کیفیت و کمیت نماز مسافر پرسیدند و امام با استدلال به آیه‌ی « وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِی الأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَة» (8) قصر را در سفر، واجب دانست؛ چنان که تمام خواندن در حضر، واجب است.
آن دو به امام گفتند: خدا «لیس علیکم جناح ان تقصروا من الصلاة» فرموده [که به معنای جواز قصر است] و نفرموده انجام دهید [تا واجب باشد] پس چگونه خدا قصر را همانند تمام در وطن، واجب کرده است؟ حضرت با استشهاد به مورد مشابه درباره‌ی صفا و مروه که فرموده: «فمن حج البیت أو اعتمر فلا جناح علیه أن یطوف بهما» می‌پرسید: آیا شما این گردش (سعی بین صفا و مروه) را واجب مفروض نمی‌دانید؟ سپس امام فرمود: «دلیل [ما بر وجوب]، این است که خدا در کتابش فرموده و پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) به این شکل انجام داده؛ همچنین قصر نماز در سفر، عملی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که خدا در کتابش ذکر کرده است [و با ترکیب قرآن و سنّت، حکم استفاده شده است]». (9)
این بیان کاملاً آموزشی است. حضرت به شاگردان آموخت که اولاً برای فهم یک آیه به موارد مشابه در آیات توجه کنند و به قانون «یشهد بعضه علی بعض» عنایت داشته باشند و از سوی دیگر عمل و سیره‌ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌تواند به فهم معنای صحیح آیات فقهی کمک کند و در این باره عمل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وجوب را می‌فهماند. پس یک قاعده‌ی تفسیری آموزش داده شد تا در موارد مشابه استفاده شود.
دلیل روشن ما ادامه‌ی روایت است؛ آن دو پرسیدند: اگر کسی در سفر، نمازش را چهار رکعتی خواند، آیا اعاده کند یا نه؟ حضرت فرمود: «إن کان قرئت علیه آیة التقصیر و فسرت له فصلی أربعا أعاد و ان لم یکن قرئت علیه و لم یعلمها فلا اعادة علیه»: (10) اگر آیه‌ی قصر بر او قرائت و تفسیر شده و چهار رکعتی خواند، اعاده کند و اگر آیه بر او قرائت و تفسیر نشده و کسی به او نیاموخته، اعاده بر او لازم نیست.
حضرت تفسیر شدن آیه را در وجوب اعاده و عدم آن مناط دانسته‌اند؛ پس کسانی هستند که تفسیر می‌دانند و مجازند تفسیر کنند و استنباط قاعده‌مند آنان نیز حجت است.
در مورد دیگری آن‌گاه که زراره از امام باقر (علیه‌السلام) پرسید: آیا به من خبر می‌دهید از کجا دانستید و گفتید که مسح [سر و پا در وضو] به بخشی باید از سر و دو پا باشد [نه همه‌ی آن]؟ امام (علیه‌السلام) فرمود: «یا زرارة! قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و نزل به الکتاب من الله؛ لان الله عز و جل یقول: "فاغسِلُوا وُجُوهَکُم" (11) فعرفنا أن الوجه کله ینبغی أن یغسل ثم قال: "وَ أیدِیَکُم إِلَی المَرَافِقِ" ثم فصل بین الکلام فقال: "وَامسَحُوا بِرُؤُوسِکُم" فعرفنا حین قال: "برئوسکم" أن المسح ببعض الرأس لمکان الباء، ثم وصل الرجلین بالرأس کما وصل الیدین بالوجه: فقال: "وَ أرجُلَکُم إِلَی الکَعبَینِ" فعرفنا حین وصلها بالرأس أن المسح علی بعضها ثم فسر ذلک رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) للناس فضیعوه»: (12)‌ ای زراره! رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده و قرآن در این باره نازل شده؛ زیرا خدای عز و جل می‌فرماید: «صورت هایتان را بشویید». از این بیان می‌فهمیم که همه‌ی صورت باید شسته شود [؛ زیرا غَسل وجه مطلق است]. سپس فرموده: و «دست هایتان را تا مرفق ها» و بعد کلامی متفاوت و جدا از قبل آورده و فرموده: «بر سرهایتان مسح کنید» و اما وقتی می‌گوید: «برئوسکم» می‌فهمیم که مسح بر بخشی از سر است؛ به سبب [ویژگی ادبی] «باء». سپس [حکم] دو بار را در کنار و متصل به سرآورد؛ چنان که دو دست را در کنار صورت آورد و فرمود: «و پاهایتان تا دو برآمدگی» و ما از آنجا که پاها را در کنار سر قرار داد، می‌فهمیم که مسح هم باید بر بخشی از پا باشد. افزون بر این، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آیه را برای آنها تفسیر کرد؛ ولی مردم آن را زیر پا گذاشتند. در بخش دوم این حدیث نیز نکات آموزشی وجود دارد. ثم قال: «فلم تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا فامسحوا بوجوهکم و أیدیکم منه»، فلما وضع الوضوء إن لم تجدوا الماء، أثبت بعض الغسل مسحا، لأنه قال: «بوجوهکم» ثم وصل بها «و أیدیکم» ثم قال: «منه» أی من ذلک التیمم لأنه علم أن ذلک أجمع لم یجر علی الوجه لأنه یعلق من ذلک الصعید ببعض الکف و لا یعلق ببعضها، ثم قال: «ما یرید الله لیجعل علیکم (فی الدین) من حرج» و الحرج الضیق: (13) بعد [از بیان حکم وضو] خدا فرمود: «اگر آب نیافتید، با خاک پاک تیمم کنید و بر صورت و دو دست خود مسح کنید؛ پس وقتی وضو را در صورت نیافتن آب برداشت، مسح بر بخشی از محل شستن را واجب کرد؛ زیرا فرمود: «بر صورت هایتان» و [بلافاصله] به دنبال آورد «و دست هایتان» و در ادامه فرمود: «منه» یعنی از آن تیمم [و بخشی از آن دست‌های خاک آلود]؛ زیرا می‌دانست همه‌ی آن خاک‌ها را نمی‌توان به صورت کشید و بخشی از خاک به کف دست می‌چسبد و تمام دست به صورت نمی‌چسبد. [در جای دیگر نیز فرمود:] «خدا در دین (احکام دینی) حرج و تنگنا را بر شما نخواسته است» و حرج، همان ضیق (تنگنا و در فشار بودن) است.
امام با دقت و تفصیل، روش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که خود نیز بر اساس آن حکم می‌کرده، توضیح داد. چرا؟ آیا غیر از این است که می‌خواست روش برداشت را آموزش دهد؟ به نظر می‌رسد دست کم یکی از اغراض چنین توضیحاتی، آموزش دادن روش تفسیر و استنباط از قرآن باشد.
امام برای اثبات وجوب شستن تمام صورت در وضو، به اطلاق «وجوه» استدلال کرده‌اند. برای مسح بخشی از سر، به «باء» در «برئوسکم»؛ زیرا یکی از معانی «باء» تبعیض است؛ چنان‌که «ابن هشام» در مغنی (14) بدان اشاره نموده است.
برای مسح بخشی از پا (نه تمام پا)، به اتصال و عطف شدن «ارجل» بر «رؤس» استدلال کرده‌اند. در این بیان امام قاعده‌ی فصل و وصل، استفاده از معانی حروف اضافه، لغت شناسی و ... را به زراره و پس از او به همه‌ی شاگردان آموزش داده است.
امام صادق (علیه‌السلام) برای تفهیم مستند نظر خود درباره‌ی عدم وجوب امر به معروف و نهی از منکر بر تمام مردم، به «وَ لتَکُن مِنکُم أمَّة یَدعُونَ» (15) استشهاد کرده و فرموده: تعبیر «منکم» عده‌ای خاص را بیان می‌کند؛ نه عموم مردم را؛ چنان که در آیه‌ی شریفه‌ی «وَ مِن قَومِ مُوسی أمَّة یَهدُونَ بِالحَقِّ» (16) آمده است؛ یعنی برخی از قوم موسی (علیه‌السلام) به حق هدایت می‌کنند و نفرمود: علی «امّة موسی» یا «علی کّل قومه». (17)
امام که می‌توانست تنها حکم را بیان کند، پس چرا قواعد ادبی را برای برداشت آموزش داد؟
از برخی موارد یاد شده با تأمل، قاعده‌ای کلی قابل استفاده است که در تمام قرآن می‌توان جاری کرد. البته آنان در مواردی نیز قواعد کلی خاصی بیان کرده‌اند و فرموده‌اند ما قواعد و اصول کلی را به شما می‌آموزیم و بر شماست که موارد دیگر را خود پیدا کنید و راه را ادامه دهید؛ چنان که امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «إنما علینا أن نلقی إلیکم الأصول و علیکم أن تفرعوا» (18) و امام رضا (علیه‌السلام) فرمود: «علینا إلقاء الأصول و علیکم التفریع». (19)
در برخی روایات، لغت شناسی و آشنایی با ادبیات عرب از ضروریات تفسیر دانسته شده و تأکید شده کسی که به لغات قرآن، عالم نباشد و ادبیات قرآن را نداند، هرگز نمی‌تواند وارد بحث تفسیر کلام الهی شود. امام صادق (علیه‌السلام) فرموده: «کسی که مبهمات قرآن در الفاظ منقطعه و مؤلفه (ترکیب شده) (20) را نداند، ... و تقدیم و تأخیر، ... و ابتدا و انتهای آیات را نداند (زیرا ترکیب قرآن با دیگر کتاب‌ها فرق دارد) و نداند کدام سؤال است و کدام جواب و قطع و وصل، و مستثنی منه و آنچه استثنا در او جاری می‌شود و آنچه صفت ماقبل است [در ظاهر] و [در واقع] بر ما بعد دلالت دارد و مؤکد قرآن و مفصلات (آیاتی که تفصیل یک مجمل هستند) ... و الفاظ موصول و الفاظی که بر قبل خود حمل می‌شوند [و به ماقبل مربوط هستند] و آنچه بر مابعد حمل می‌شوند [و به مابعد مربوط هستند] را نشناسد و نداند، عالم به قرآن نیست». (21)
در روایاتی، لغات قرآن معنا شده؛ مانند سؤال ابن الکوا درباره‌ی چند لغت که گذشت. (22) از این نمونه‌ها بسیارند.
چنان که دیدیم یکی از مشکلات تفسیر، قرآن یافتن معنای مقصود از کلمات و لغاتی است که وضع اولی آنها به تناسب ما زمینیان و منطبق بر امور مادی است؛ ولی در آیاتی، درباره‌ی امور ماورایی و معنوی نیز به کار رفته است. این اتفاق، سبب مشکلات بسیاری برای اهل تفسیر شده است. اهل بیت (علیهم‌السلام) به پرسش‌های فراوانی در چنین مواردی پاسخ گفته‌اند که می‌تواند راهگشای ما در موارد مشابه باشد.
امام صادق (علیه‌السلام) درباره‌ی معنای «اِدراک» و «بصر» در آیه‌ی «لا تُدرِکُهُ الأَبصارُ» (23) ادراک را به معنای احاطه و بصر را به معنای وهم (قوه‌ی واهمه) دانسته و فرموده‌اند: «إحاطة الوهم ألا تری إلی قوله: «قَد جاءَکُم بَصائِرُ مِن رَبِّکُم» (24) لیس یعنی بصر العیون "فَمَن أَبصَرَ فَلِنَفسِهِ" (25) لیس یعنی من البصر بعینه «وَ مَن عَمِیَ فَعَلَیها» (26) لیس یعنی عمی العیون إنما عنی إحاطة الوهم کما یقال: فلان بصیر بالشعر و فلان بصیر بالفقه و فلان بصیر بالدراهم و فلان بصیر بالثیاب، الله أعظم من أن یری بالعین»: (27) [مقصود] احاطه‌ی وهم [و قوه‌ی واهمه] است؛ مگر به «قَدْ جَاءكُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ» (28) نمی‌نگری که مقصود از آن دیدن چشمی نیست و [و نیز در] «... فمن أبصر فلنفسه» مقصود از بصر، چشم نیست و در «وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا» (29) کوری چشم [ظاهر] مقصود نیست. به یقین فراگیری و احاطه‌ی [قوه‌ی] وهم است؛ چنان که گفته می‌شود: فلانی بصیر به شعر و فلانی بصر به فقه و فلانی بصیر به دراهم (پول) و فلانی بصیر به پارچه (لباس) است. خدا بزرگ‌تر از آن است که با چشم [سر] دیده شود.
حدیث به قاعده‌ای توجه داده است. همه‌ی اهل ادب می‌دانند هر کدام را باید با توجه به قراین حالی و مقالی محفوف به آن معنا کرد و تناسب موضوع و محمول را مراعات نمود. چه نیازی بود امام این همه توضیح دهند؟ ایشان می‌توانستند فقط نظر خود را بفرمایند؛ ولی با ارائه‌ی مثال‌های فراوان به مخاطب می‌آموزند که معنا کردن آیات، نیازمند دقت و ظرافت است. امام چنان توضیح می‌دهند که هر اهل قرآنی می‌تواند موارد مشابه را بفهمد و تبیین کند.
امام بصر را که به معنای چشم و قوه‌ی بینایی مادی است، در این آیه، غیرمادی معنا کردند؛ زیرا متعلق دیدن در آیه، امری ماورایی است. خدا مادی نیست که بصر را درباره‌ی او مادی معنا کنیم. البته، همان قوه‌ی واهمه هم، توان درک خدای نامحدود را ندارد؛ زیرا این قوه مدرک جزئیات است.
در روایت دیگری از امام رضا (علیه‌السلام) همین معنا تکرار شده است؛ ابوهاشم جعفری از حضرت پرسید: آیه می‌توان خدا را وصف کرد؟ امام با توجه به آیه‌ی قبل از آن آیه که امام صادق (علیه‌السلام) استشهاد فرمودند، پاسخ پرسشگر را دادند: آیا قرآن نمی‌خوانی؟ گفت: بله. فرمود: آیا کلام خدای متعال را نخوانده‌ای که «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِكُ الأَبْصَارَ»؟ (30) پاسخ داد: بله. فرمود: آیا معنای ابصار را می‌دانی؟ گفت: بله. فرمود: آن چیست؟ پاسخ داد: بینایی چشمان. امام فرمود: «إن أوهام القلوب أکبر من أبصار العیون، فهو لا تدرکه الأوهام و هو یدرک الأوهام». (31)
در این روایت نیز، امام در نهایت دقت، به پرسشگر فهماند که «لا تدرکه الابصار» معنایی مانند «لا تدرکه الأوهام» دارد؛ زیرا روشن است که چشم مادی، موجود غیرمادی را نمی‌بیند. گرچه ابصار در لغت، بصیرت مادی را نیز شامل است، تناسب موضوع و محمول یا حکم و متعلق آن، اقتضا دارد که آیه مادی معنا نشود. این یک قاعده‌ی متعارف ادبیات است؛ چنان که در حدیث قبل پیشین، امام صادق (علیه‌السلام) با چند مثال و نمونه‌ی مشابه توضیح دادند.
این دو امام بزرگوار با ظرافت تمام و طرح دقت‌های حکیمانه، تعلیماتی به مخاطب دادند که او بفهمد در چنین مواردی آیات را چگونه باید معنا کرد.
مفسران باید از این آموزه‌ها استفاده کنند و معارف معقول و ماورایی قرآن را از معارف و احکام مربوط به جزئیات خارجی و مادی جدا کنند و به تناسب هر کدام، معنای صحیح ارائه نمایند.
شاهد مهم دیگری که اثبات می‌کند اهل بیت (علیهم‌السلام) در راه آموزش قواعد تفسیر به اصحاب و شاگردان خود می‌کوشیدند و آنان را لایق فهم کتاب خدا می‌دانستند، روایت مبسوطی است که نعمانی از امام صادق (علیه‌السلام) و آن حضرت از امیر مؤمنان، علی (علیه‌السلام) نقل کرده‌اند. در این روایت، مباحث متنوع مربوط به تفسیر قرآن؛ مانند محکم و متشابه، ظاهر و باطن، عام و خاص، مباحث ادبی و لغوی و ... مطرح شده است. (32)
این آموزه‌ها کمک شایانی کرده تا طالبان معارف قرآن بتوانند به زوایای ادبی و معناشناختی قرآن دست یابند. پس با اینکه اهل بیت (علیهم‌السلام) با مدعیان دروغین به شدت برخورد می‌کردند، به افراد طالب معرفت، راهکار تفسیر نشان می‌دادند.
اهل بیت (علیهم‌السلام) گاهی شبهه‌ای را پاسخ داده‌اند که در آن، هماهنگی و انسجام قرآن را اثبات و شبهة تناقض را ابطال کرده‌اند. (33) در این دسته از روایات، تفسیر صحیح با توجه به ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و اصول دیگری که لازم است در تفسیر رعایت شود، بیان شده است. از این دسته روایات می‌توانیم قواعد رفع تناقض از آیات و تفسیر آیه به آیه را بیاموزیم.
گاهی موضوعات معرفتی مطرح کرده و دسته‌ای از آیات را برای اثبات مدعای خود آورده‌اند که می‌توانیم از آنها قواعد تفسیر موضوعی را انتزاع کنیم. (34)

پی‌نوشت‌ها:

1. محمدبن حسن صفار؛ بصائرالدرجات؛ ص 194.
2. فرات کوفی؛ تفسیرالفرات؛ ص 258: «فانّما علی الناس ان یقرأوا القرآن کما أنزل فاذا احتاجوا الی تفسیره فالاهتداء بنا و الینا».
3. «وَ أَنزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ
» (نحل: 44)
4. قطب الدین راوندی؛ الخرائج و الجرائح؛ ج 1، ص 57. حاکم نیشابوری، المستدرک؛ ج 3، ص 534.
5. محمدحسین ذهبی؛ التفسیر و المفسّرون؛ ج 1، ص 96.
6. حج: 78.
7. محمدکلینی؛ الکافی؛ ج 3، ص 33، ح 4.
8. نساء: 101.
9. محمدبن مسعود عیاشی؛ تفسیر العیاشی؛ ج 1، ص 271، ح 254.
10. همان.
11. مائده: 6.
12. محمد کلینی؛ الکافی؛ ج 3، ص 30، ح 4. محمدبن مسعود عیاشی؛ تفسیر العیاشی؛ ج 1، ص 299، ح 52.
13. همان.
14. ابن هشام انصاری؛ مغنی‌اللبیب؛ ص 55، حرف الباء، معنای یازدهم.
15. آل عمران: 104.
16. اعراف: 159.
17. حویزی؛ تفسیر نورالثقلین؛ ج 1، ص 380.
18. حر عاملی؛ وسائل الشیعه؛ ج 27، ص 61-62، ح 51.
19. حر عاملی؛ وسائل الشیعه؛ ج 27، ص 62، ح (33202) 52. سید محسن امین عاملی؛ أعیان الشیعه، ج 1، ص 103.
20. ممکن است مقصود از الفاظ منقطعه، حروف مقطعه باشد که هر حرف، جدا از حرف دیگر است و معنای آن بر مفسران مبهم است. بر این مبنا الفاظ، مؤلفه‌ی کلمات خواهند بود که از ترکیب الفاظ به وجود می‌آیند.
21. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 90، ص 3.
22. حاکم نیشابوری؛ المستدرک؛ ج 2، ص 466.
23. انعام: 103.
24. همان، 104.
25. همان.
26. همان.
27. محمد کلینی؛ الکافی؛ ج 1، ص 98، ح 9.
28. انعام: 104.
29. همان.
30. انعام: 103.
31. محمد کلینی؛ الکافی؛ ج 1، ص 98-99، ح 10.
32. محمدباقر مجلسی؛ بحارالانوار؛ ج 90، ص 1 به بعد. این روایت که به تفسیر نعمانی معروف است، طولانی است.
33. ر.ک: صدوق؛ التوحید؛ ص 254-261، ح 5.
34. ر.ک: محمدکلینی؛ الکافی؛ ج 1، ص 13-19، ح 12.

منبع مقاله :
میرعرب، فرج الله؛ (1394)، علوم قرآن در احادیث اهل بیت (ع)، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول